گرین وود
تو را از شب جدا کردم... تو را از قصه آوردم... نمیشد با تو بد باشم... نمیشد از تو برگردم... یکی از عادت هایی که در حال شکل گرفتن هست، اینه که شب ها حدودا ساعت 10:30 تا 12 میرم بیرون. چقدر همه چیز تو شب متفاوت تره... آدمها، خیابونها، گربهها، مغازهها و.... به قول بابام آدمای شب کلا با آدمایی که تو روز میبینی فرق دارند. تو روز یک سری آدمهای کت و شلواری با پیرهن و مانتوهای اتو زده میبینی.... اما تو شب انگار آدما میشن خود واقعیشون یا میشه گفت اصلا آدمهای شب ربطی به آدمهای روز ندارن. انگار از یه دنیای دیگه اومدن و مال یه دنیای دیگه هستند. اونا متعلق به زمین نیستن، چیزی از خودشون ندارن، نگاه دیگران کوچکترین اهمیتی براشون نداره و حتی خود آدمها هم اهمیتی براشون نداره... تو سکوت راه میرن، رانندگی میکنن، سیگار میکشن، تو ایستگاه اتوبوس نشستن یا لبه جدولی سرشون تو گوشیشون هستش.... همه چی تو سکوته. چرا دنیا و آدمای شب با روز ایقدر فرق میکنه؟ خود من اگه کمی اختیار زندگیم دست خودم بود، ترجیح میدادم شیفت شب همیشه کار کنم و روزها فقط بخوابم، هیچ وقت خورشید برای من زندگی نیورد... اما ماه همیشه امید داد که ادامه بدم.... خیلی وقتا با ماه صحبت میکنم.... حرفامو با دقت گوش میکنه... میدونم، میفهمم، حس میکنم... ای کاش بتونم یکم اختیار زندگیمو دستم بگیرم و اون کاری که دوس داشتم انجام بدم رو بدم واقعا... چقدر مگه زندهایم که تن به خواستههامون ندیم؟ هرچقدر هم که احمقانه باشه.... خودم تا میتونم میجنگم تا بخوام اونجور که میخوام زندگی کنم، تنها چیزی که تو کل عمرم فهمیدم درسته همینه، با ایدهآلهای خودت زندگی کن، حتی اگر خیلی احمقانه و غلط باشن. لاقل وقتی به پیری رسیدیم دلمون نمیسوزه و نمیگیم ای کاش این کارو میکردیم ولی نکردیم... دوستان اگه یک خیریه برای کودکان بی سرپرست توی تهران میشناسید، ممنون میشم بهم معرفی کنید. خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم. گهگاهی میومدم و سر میزدم اما حوصله نوشتم نداشتم. تو این مدت اتفاقات زیاد و مسخره ای برام افتاد که دوس ندارم راجبشون حرف بزنم اما مجبورم هر روز و هر شب به خودم یادآوریشون کنم تا یادم نره چه احمقی بودم تا یاد بگیرم که کمتر احمق باشم. اینجا تنها جایی هست که از خودم و اتفاقاتی که برام میوفته گاهی وقتا مینویسم. دلم نیومد که ولش کنم به امون خدا. دوس دارم همچنان پایدار نگهش دارم... تا جایی که توان نوشتن داشته باشم و تا جایی که حوصله کنم... پ.ن: امیدوارم حال تک تک شما دوستای گلم خوب باشه و تو این مدت که نبودم اتفاقات خیلی خوبی براتون افتاده باشه.
» Mon 23 Jun 2025">اون چيزي که قلب میگه پارت ۵
» Tue 17 Jun 2025">چیزی که قلبم میگه پارت چهارم
» Tue 17 Jun 2025">اون چیزی که قلبم میگه پارت 3
» Tue 17 Jun 2025">اون چیزی که قلبم میگه پارت دو
» Tue 17 Jun 2025">چیزی که قلبم میگه پارت ۱
» Sun 11 Aug 2024">افشاگری ۳/الزهرا
» Sat 10 Aug 2024">افشاگری ۲
» Sat 10 Aug 2024">افشاگری/الزهرا
» Mon 13 May 2024">برگه خالی
Design By : Pichak |