گرین وود

نیکا: اقای دکتر اگر همسرم متوجه بشه که اشکال از منه که بچه دار نمیشم قطعا طلاقم میده خواهش میکنم کاری بکنید.

دکتر: چه کاری از دست من ساخته هست خانم؟

نیکا با احتیاط دست کرد تو کیفش یه برگه گذاشت جلوی دکتر

دکتر برگه رو باز کرد که یک چک ۵۰ میلیونی بود.

نیکا: خواهش میکنم همسرم اومد بگید فقط مشکل از اونه... عقیمه... نمیتونه بچه دار شه. زندگیمو نجات میدید

دکتر دستی به ریشش کشید و به پنجره اتاق مطبش خیره شد: دروغ به این بزرگی؟ چطور از یه پزشک میخوای چنین کاری کنه کسی که قسم خورده

نیکا: زندگی منو نجات میدید التماستون میکنم. من عاشق همسرم هستم بدون اون نمیتونم زندگی کنم. بخدا بفهمه طلاقم میده و خودمو میکشم

دکتر: که اینطور

نیکا متوجه شد مقصود دکتر چیه

گردنبندشو دراورد: بیا دکتر اینم ۴۰ میلیون می ارزه. قبوله؟

دکتر: سعیمو میکنم میتونید برید منزل و سه هفته دیگه تشریف بیارید نتیجه رو به همسرتون اعلام میکنم!

: خیلی خیلی ممنونم‌ ممنونم‌ ممنونم‌

گریش گرفت نیکا از خوشحالی

سریع مطب رو ترک کرد و رفت دم در یه سیگار روشن کرد و کشید

تکیه داده به دیوار به عشقش به زندگیش به همه چیش فکر میکنه این که تونسته زندگیشو نجات بده نفس عمیقی کشید

سیگارشو کوبید به دیوار و خاموش کرد

پیاده به سمت خونه راه افتاد.

لی لی نشست کتاب هایی ‌که استادها معرفی کرده بودند رو داشت یه نگاهی مینداخت: خیلی گرونن

به سارا پیام داد: کتاب مبانی نظری سینما رو داری؟ جلد ۱ رو میخوام

سارا: نه من که میدونی دارم تئاتر میخونم مبانی نظری سینما به کارم نمیاد

: اوکی خانم تئاتریست !!!!

سارا: میای بعد از ظهر بریم کافی شاپ؟ میخوام یکم دردو دل کنم باهات

لی‌لی: از مامانم اجازه بگیرم باشه میام

: خبرم بده

نوشته شده در Sat 28 Jun 2025ساعت 0:15 توسط آن شرلی|

لی لی دقیقا ۴:۵۹به کلاس رسید، کلاس نسبتا شلوغی یود دوس داشت ی جایی اون جلوها بشینه ولی پیدا نکرد و رفت با فاصله از یه پسر نشست امین راس ۵ به کلاس اومد همه به پا ایستادن. امین خیلی دقیق و منظم بود و از بی انظباطی تنفر خاصی داشت. لی لی چشماش برق میزد دلش قنج میرفت نمیتونست باور کنه قراره سه ساعت کنار کسی دوسش داره باشه البته با ۳۰ شاگرد دیگه!!

امین دفتر حضور و غیابشو باز کرد رسید به اسم لی لی

: خانم leyli مشرقی؟

لی لی که خیلی هل شده بود: نه نه استاد لی لی هستم به معنای لیلیومل لیلیوم لبخند زدم

: عذر میخوام خانم مشرقی

حتی جواب لبخندشم نداد

حسابی خورد تو پرش

افکار کراش داشتن ووو اینا رو ریخت دور سعی کرد رو درسش تمرکز کنه تا شاید یه روزی امین بهش افتخار کنه که همچین شاگردی داشته.

امین: خب بچه ها وقت کلاس تمومه

لی لی چشمای مشکیش داشت از حدقه میزد بیرون چطور ممکن بود به این زودی زمان بگذره

ساعتو نگاه کرد دید بله ۷:۵۹ دقیقه هست. شاگردا خسته نباشید گفتن و باشوخی و خنده رفتن

لی لی مونده و وسایلش و قیافه میهوتش

امین زیر چشمی نگاش کرد: جیشده خانم مشرقی؟

: چیز هیچی حواسم به ساعت نبود استاد ببخشید.الان منم میرم

سریع جمع کرد اومد که خارج شه امین بهش گفت: لی لیلیوم سفید بهت خیلی میاد لبخند زد

لی لی میخواست بمیره تمام عمرشو بده اون لحظه فقط یک دقیقه بیشتر وایسه

گونه های لی لی سرخ شدند: مرسی استاد به شما هم رنگ سفید خیلی میاد البته.... قرمز شده بود حسابی میخواست از‌ چشماش بگه که دید زیاده رویه

امین: خدانگهدار

: خسته نباشید اقای زارع چشم سبز

سارا که دم درباره وایساده بود و نظاره گر تمام این مکالمات بود سریع پرید جلو دهن لی لی گرف

: ههههه دوستم از مردای چشم سبز خوشش میاد

امین: همچین تعریفی هم نیستم هههه

امین رف

لی لی: ولللل‌کن اصلا خوب کردم گفتم. راستی سارا ایمیلشو داری؟

: اره چرا

: باید پژوهش کنیم راجع به تاثیر نور در صحنه تئاتر و یراش یفرستیم من یادم رفت ایمیلشو یادش کنم

: ایقدر ک محوش بودی بیخیال زن داره

: خب حالا توام زن داره زن داره زنه اون؟ لک لکه

رفتیم در سهیل بود

به سارا تعارف زدم بیاد ولی گفت باید خرید های مادرشو انجام بده

لی لی و سهیل رفتن

سهیل از کلاس پرسید و لی لی با اشتیاق زیاد تعریف زیادی کرد

رسیدن خونه هم رویا هم همین سوالو پرسید و همین پاسخ هم گرفت

لی لی رفت تو اتاق نشست پای لپتاپ

: سارا بفرست ایمیل امینو

Aminzare460@gmail.com

لی لی دو دل بهش پیام بده یا نه

براش نوشت سلام

اسم ایمیل لی لی رو صفحه لپتاپ امین بالا اومد whiteflower98

امین جواب داد : شما؟

لی لی انتظار نداشت جواب یه ایمیل زودتر یه پیامک ساده به دستش برسه تصمیم گرفته سر به سرش بذاره تا ببینه جنبه داره یا نه

:ی گل سفیدم نوشته دیگه

امین: بله لی لی خانم مشرقی همون گل گرون قیمت

لی لی عرق سرد نشست رو پیشونیش: ببخشید استاد داشتم شوخی میکردم بعد میخواستم ببینم ایمیل رو درست یادداشت کردم یا نه

:دختر بامزه ای هستی دوس دارم کلاسای بعدی بازم ببینمت

لی لی رو تخت ولو شد: ینی میشه... من و اون...!؟

نوشته شده در Mon 23 Jun 2025ساعت 3:14 توسط آن شرلی|

عکس موهاشو برای سارا فرستاد: هی ببین چه خوشگل شدم

: شت بیب ای واس خودت شدی لعنتی امین حتما چشمش میگیرتت

این اولین بار اسم امین یعنی اسم کوچیکش بین لی لی و سارا رد و بدل میشد

لی‌لی: جناب زارع

بعدم‌ برای دل خودم کردم !!! اگه کفتی شبیه کی شدم!؟

:تابلوئه رزی!!!!

:بینگو ههههههههه وای خیلی عروسک شدم

سارا: بسه لی لی تو رسما دیوانه شدی

فردا‌ میدونی چند شنبس؟!

:اصلا برام مهم نیست که چهارشنبس!

:کاملا معلومه! فردا میبینمت!

لی لی رو تخت دراز کشید: وای خدا شکرت

به امید فردا همونجا رو تختش بیهوش شد

روز موعود فرا رسید دل تو دلش نبود داشت سکته میکرد حالت تهوع داشت از هیجان دو تا قرص معده خورد ساعت پنج آغازگر همه چی بود آغازگر این همه انتظار که لی لی کشیده بود

از سارا هم‌ خبری نبود

لب به ناهار نزد

ساعت سه بود رفت حموم مسواک زد لباساشو اتو کرد مانتوی سفید با شال بنفش فکر میکرد ترکیب خوبیه

به رویا گفت:مامان یه اسنپ بگیر

:مطمئنی نمیخوای من بیام؟
:اره.....

نوشته شده در Tue 17 Jun 2025ساعت 12:54 توسط آن شرلی|

صبح روز سه شنبه لی لی زودتر از مواقع دیگه بلند شد صبحونه فقط یه فنجون قهوه خورد، قرصاشو خورد شروع کرد به ورزش کردن

رویا از خواب بیدار شد و دهنش وا‌ موند

:لی‌لی؟!!؟ تو و ورزش؟ بیخیال ههههه

:اره باید لاغر شم

:تو همینجوریشم خوبی. صبحونه خوردی؟

:بله

ابروهای رویا بالا رفت لی لی که صبحونش فقط کیک و از این مزخرفات بود تا ساعت ۱۲ میخوابید، چطور شده الان!؟

رویا ایقدر هیجان زده بود که به سهیل پیام داد و گزارش کار داد

سهیل: حتما اثر کلاسیه که نوشتی!

رویا؟ افرین!!!!! چرا به فکر خودم نرسید

سهیل:شوهرت خب خیلی باهوشه چون

: باشه خرگوش خان‌ به کارت برس

لی لی بعد یه ساعت ورزش بس وقفه: میرم حموم

رفت یه دوش درست و حسابی گرفت

اومد بیرون به ناخناش لاک بنفش زد

ابروهاشو برداشت

زد تو پیشونیش:اهههه بادم رفت موهامو رنگ‌ کنم

رفت پیش رویا؟ مامان جونم

ط: چی میخواب لی لی!؟!؟

:موهامو رنگ‌‌ کن

: الان از حموم‌ در اومدی

:خب دوباره میرم خواهش میکنم خواهش میکنم

:کار دارم‌‌ باید ناهار بذارم عزیزم

:خب لاقل پول بده برم بیرون ارایشگاه

: دست بردار‌ نیستی نه؟

ابروشو انداخت بالا: نه ههههه

: کارتم‌ تو‌ کیفمه زنگ بزن یه وقت بگیر اگه بودن برو

لی لی مثل جن زده ها پرید‌ رو گوشیش شماره ارایشگاه رو گرفت و برای چهار عصر وقت رنگ‌ گرفت

تقریبا سه ساعتی میشد داشت تو‌ کوشیش دنبال رنگ‌ مو میگشت

و فاینالی!!! اون‌ چیزی که میخواستو پیدا کرد رنگ بلوند موهای رزی تو بلک پینک! اولین بار‌ بود داشت موهاشو ایقدر روشن میکرد نمیدونست واکنش خانوادش چبه

چند ساعت بعد

لی لی : مامان‌من اومدم

رویا و سهیل نشسته بودن چایی میخوردن

چایی از تهن سهیل پرت شد بیرون: ببینم موهاتو

لی لی شروع کرد به خوندن apt apt apt apt apt uh uh

رویا: چشمم روشن قرار بود ایقدر روشن‌کنی

سهیل زد بهش: نزن‌ تو‌ ذوقش‌خیلی بهت میاد عزیزم

رویا:مبارکه حالا چقدر شد

لی لی :ناقابل ۴‌ تومن

رویا دمپاییشو دراورد پرت کرد سمتش:۴ میلیوووووون

رو‌به سهیل: بدو‌ بریز تو کارتم

سهیل:‌ من چی کاره ام‌اخه روحمم خبر نداشت

رویا:میربزی یا شب‌ به مدت یک ماه کاناپه

سهیل: باشه باشه الان میریزم

لی لی:kissy kissy face sent to your phone but

im tryna kiss your lips for real

uh uh uh

رویا: از دست رفت

نوشته شده در Tue 17 Jun 2025ساعت 12:42 توسط آن شرلی|

سارا: مطمئن نیستم ازت!

لی لی: به درک! من فقط برام مهمه که کارگردان بشم

سارا: بله متوجهم خانم کارگردان ههههههه

صدای‌خنده های سارا مثل پتک پشت سر هم تو سر لی لی کوبیده میشد لی لی خودش هم‌ نمیدونست چی میخواد دقیقا ایا واقعا میخواست کارگردان شه یا...

دستاشو تند تند تکون داد انگار میخواست این افکار مزخرفو دور‌کنه

رویا: لی لی خانم کارگردان شام حاضره

لی لی: مامان میل ندارم

دوشنبه شب بود لی لی تو این افکار بود که اگه تا چهارشنبه هیچی نخوره حداقل ده کیلو‌ کم میکنه

رویا: ینی چی عزیزم بیا فذاتو‌ بخور

: میل ندارم مامان اگه خواستم میام بعدا میخورم

سهیل بی صدا اشاره ای به رویا کرد که ولش کنه

لی لی رو‌ تخت نشست بود عکس های استادش رو‌نگاه میکرد تو‌فیلم های مختلف تو مصاحبه ها.... دل تو دلش نبود میخواست از هیجان سکته کنه.

با قرص خواب به خواب رفت ولی همش تو خوابش کابوس میدید کابوس فرار کردن از رویاش از این که نمیتونه کارگردان شه از این که کلاسشو عوض کردن و‌ اقای زارع دیگه استادش نیست

ساعت نزدیکای چهار بود با صورت عرق کرده از خواب پرید

دستی رو پیشونیش کشید و آه بلندی از نهادش برخاست

گوشیشو نگاه کرد دید ساعت چهاره و ساراهم دوباره تو‌تلکرام پیام داده

پیام‌ سارا رو باز کرد و این از هزارتا کابوسی که دیده بود بدتر بود

عکس زارع با زنش

لی لی خودش هم میدونیت زن داره ولی میخواست درون‌ خودش خاک کنه این موضوع‌ رو،. یه جورایی نادیدش بگیره

به سارا پیام داد: خیلی بامزه ای حتما از خودت مراقبت کن

نوشته شده در Tue 17 Jun 2025ساعت 12:21 توسط آن شرلی|

"اقای دکتر چیکار باید کرد؟"

دکتر: جای نگرانی نداره اصلا فقط باید یک مقدار توجهتون از قبل بیشتر بهش بشه. ببینید علائق چی هست. سمت همون علائق سوقش بدید چون خیلی وقت ها بیمارها خیلی چیزها رو دوست دارند اما به دلیل افسردگی توان پیگیری علاقشون رو ندارن.

مادر: متوجهم. یعنی شما میگید وضع دختر من واقعا وخیمه؟

با مدادش زد رو میز و با خنده: اگر به زندگی برگرده از منم سرحال تر میشه ههههه به هرحال خانم همه ما مشکلاتی داریم و این طبیعیه نمیتونیم هم انکارش بکنیم یک سری از ما با این مشکلات میتونیم بجنگیم یک سری هم مثل دختر شما توان جنگیدن رو فعلا نداره و پناه میبره به قرص و روش های خطرناک دیگه مثل خودکشی.

مادر: دقیقا حرفاتون متینه. سعی میکنم حتما هرچیزی که فرمودید رو اجرا کنم.

دکتر لبخند گشادی زد: قطعا با نتیجه خوب باز خواهید گشت‌!

مادر سری تکون داد و خداحافظی کرد

وارد خیابان شد و رو صندلی پارک رو به روی درمانگاه نشست. لی لی دخترش واقعا چی میخواد از این زندگی تا دست از این کاراش برداره حدودا نیم ساعت فکر کرد دیگه داشت از نتیجه نرسیدن خسته میشد تا با صدای زنگ سهیل رشته افکارش کلا پاره شد

: الو

:الو سلام خانم گل میدونی که برام سخته تحملت ههههه

: سلام همسر شاعر البته شاعر قلابی چیزی شده؟

:خیلی ممنون رویا خانم ازمحبتت میخواستم بپرسم رفتی دکتر لی لی؟

:اره بیا خونه تعریف میکنم

:هرچی فرمانده امر کنه

: بسه چقدر زبونت درازی تو

:نه که شازده خانم بدش میاد ههههه

: خوشم میاد خدافظ سهیل ههه

قطع کرد

رویا تا برسه به خونه به همه چیز فکر کرد و به یه نتیجه رسید.

کلید انداخت لی لی رو دید رو تخت ولو با گوشی ور میره گویا مثل همیشه داره فیلم های کی دراما رو دنبال میکنه. دیگه خیلی ظلم بود اگر میخواستم به همین هم گیر بدم.

رویا: سلام من رسیدم.

: سلام مام‌.

:حالت خوبه؟ چرا نرفتی سرکار؟

: یکم حال روحیم خوب نبود مرخصی گرفتم و گفتم بشینم یکم فیلمای کمدی کره ای ببینم تا حالم خوب شه.

روبا میدونست فعلا سه چیز حال دخترش رو خوب میکنه

فیلم های کی دراما

شطرنج

مانگا

ولی این سه تا چیز کامل در اختیارش بود اما بازم نتونسته به زندگی عادی برگرده یعنی همه اینا موقتی میخونستن حالشو خوب کنن، رویا دنبال یک راه دائمی بود.

:لی لی فیلمت تموم شد میخوام باهات حرف بزنم

لی لی: بازم نصیح....

رویا نذاشت حرفش تموم شه: اگر نصیحت کردم برگرد اتاقت و ادامه فیلمتو ببین‌

لی لی از روی کنجکاوی فیلمو پاز کرد و اومد: چیشده

رویا لباساشو در میاورد: میخوام ببینم ارزوت چیه که حالتو خوب میکنه

لی لی کمی فکر کرد با این که جوابشو از قبل هزاران بار تو ذهنش مرور کرده بود: سینما

رویا:فقط؟

:فقط! دوستم یه انجمن معتبر معرفی کرده که فقط اونجا فیلم میسازی و سرت به طور کلی گرم میشه و زیر نظر اسکاره

رویا: اسمش چیه؟

لی لی رفت دفترچش رو اورد اسمشو نشون مامانش داد: تازه میتونیم تو سه قسط هم پرداخت کنیم

رویا:تماس میگیرم باهاشون. ولی یه چیزی تو میخوای بازیگر شی یا کارگردان یا فیلنامه نویس؟

: اممم خب بیشتر علاقم کارگردانی هست.

رویا:متوجهم

لی لی از خوشحالی زیاد یه لحظه چشماش سیاهی رفت باورش نمیشد قراره اونم جزوی از سینماداران بشه.

سریع به دوسش سارا پیام داد: فکر کنم مامانم راضی شد دارم میمیرم از خوشحالی

سارا پنج دقیقه بعد جواب داد: دقیقا از خوشحالی چی داری میمیری ؟!!! ههههههه

لی لی: فکر نمیکنی الان وقت مسخره بازی نیست

: ولی رویات بود سرکلاسش حتی شده پنج دقیقه بشینی و زل بزنی بهش

: بسه!!! من از سر علاقم داره میرم برامم مهم نیس باهاش کلاس داشته باشم یا نه!

سارا: مطمئن نیستم ازت!

نوشته شده در Tue 17 Jun 2025ساعت 1:18 توسط آن شرلی|

اون خانمی که منو تهدید کرد و خیلی سعی کرد هویتش رو مخفی نگه داره، کسی نبود جز خانم مرجان نگهی.

این خانم فکر کرد اگر از طریق پیامک و با قایم شدن و جواب ندادن مسیج ها و تماس های من میتونه خودشو مخفی کنه، سخت در اشتباه بوده. ایشون در جریان نبودند که با بد کسی طرف هستند. کسی که از آبروی خانوادش نمیگذره. پدرش یک عمر زحمت کشیده که ما سرمون بالا باشه، اونوقت یک خانم که معلوم نیست کیه و چیکارس بیاد و آبروي من و خانوادم رو ببره؟

اگر من هر کاری هم میکنم فقط بخاطر آبروي پدرم هستش که نمیذارم هیچجوری خدا نکرده اسمش لکه دار بشه.

اگه احیانا یک درصد این پست ها به خانم مرجان نگهی و جناب جمشید نورزی برسه، بدونن همونطور که تونستم هویت این خانم (به اصطلاح همسر) را دربیارم، میتونم خیلی چیزهای دیگه هم رو کنم. تنها در صورتی من از این ماجرا دست میکشم که عذرخواهی کنند. در غیر این صورت این افشاگري ها و کثافت کاری های دانشگاه الزهرا و اساتید رو اینقدر ادامه میدم که نه تنها جناب نوروزی بلکه تک تک اساتید باید پاسخگو تمامی بلاهایی که سر دانشجوها اوردند باشند.

نوشته شده در Sun 11 Aug 2024ساعت 15:32 توسط آن شرلی|

در رابطه با پست قبل: دوستان، عزیزان من به هیچ عنوان نمیدونستم ایشون متاهله. ایشون نه حلقه دستش داشت نه تاحالا از زندگیش چیزی گفته بود، ایشون حتی رفتارهایی هم‌ که انجام میداد به هیچ‌عنوان شبیه یک مرد متاهل نبود. من اینقدر ابله و احمق هستم که بیام یک طومار افشاگری بنويسم علیه خودم؟ خودم رو محکوم کنم؟ به این که‌ به یک استاد زن دار گفتم از شما خوشم میاد اگه میشه پایان نامه رو با شما بگذرونم؟ من حتی هنوزم هم شک دارم کسی که پیام داده زنش باشه. در این حد این اقا رفتارش به یک ادم متاهل نمیخوره. با سه روانشناسی هم که راجع به این موضوع صحبت کردم، به من گفتن با توجه به چیزایی که تعریف میکنی این اقا نمیتونه متاهل باشه. حتی روانشناس و روانپزشک که علم شناخت انسان ها هم دارند اینگونه به من گفتند که در صورت لزوم از این سه عزیز به عنوان شاهدهای دیگر استفاده میکنم. چون من بدون هیچ پرده ای با این عزیزان صحبت کردم و هر سه نفر معتقد به این بودند که این اقا مریض روانی هست و اینجور افراد هر دفعه یکی رو انتخاب میکنن‌و باهاشون بازی عشقی راه میندازن و بعدش میذارن و میرن و متهمت هم میکنند که دقیقا تک تک اینا برای من پیش آمد. اشتباه من این بود به حرف روانشناس هام گوش ندادم به من گفتن فاصله بگیر از این ادم و من گفتم نه ادم سالم و عاقلی هست. در اخر: من این پست ها را نمینویسم که از شما کامنت بگیرم فقط میخوام یکم از حقم صحبت کنم. خواهشا اگر کامنتی هم میذارند یکم فکر کنید قبلش. مثل دوست عزیزی که من رو پرو خطاب کرد!! که چرا به مرد زن دار اينجوری گفتی. باز هم تاکید میکنم عزیز من، من نیمچه عقلی برام باقی مونده واقعا اینقدر نفهم هستم که بیام اينجا علیه خودم حرف بزنم و سندسازی کنم؟ توروخدا یکم فکر کنید. من این افشاگری ها را ادامه میدم و صاحب شماره ای که تهدید شدم را از طریق پلیس پیدا میکنم. در ارتباط با پیام تهدیدامیزی که فرستادند یک موضوع خیلی خیلی جذاب هست که در پست بعدی مفصل راجع بهش میگم.

نوشته شده در Sat 10 Aug 2024ساعت 12:5 توسط آن شرلی|

نمیدونم به عنوان یک دانشجو تو کشور ایران من دارای حقی هستم یا خیر؟ ولی اگر دارای حقی هستم من از همینجای کوچیکی که دارم میخوام شروع کنم. جناب دکتر جمشید نوروزي استاد دانشگاه الزهرا رشته تاریخ چند روز پیش برای من پیامک تهدید امیز میفرستن و من را در صورت ادامه کارام به دادگاه و حبس کیفری محکوم کردند! این پیامک گویا توسط همسر ایشون فرستاده شده بود که من هرچی به شماره این خانم تماس گرفتم و مسیج دادم هیچ‌پاسخی دریافت نکردم. این خانم خودشون را به عنوان حقوق دادن، بدون دادن هیچ اطلاعات دیگری همچون نام و نام خانوادگی من را در روز دوشنبه مورخ ۱۴۰۳/۵/۱۵ در ساعت ۱۴:۵۲ مورد تهدید قرار دادند.

من سه تا شاهد عینی و در صحت و سلامت عقل کامل دارم که میتوانند شهادت دهند که حمله عصبی بهم دست داد و برای لحظه ای قلب من از حرکت ایستاد. من موجب این مورد و البته بی اّرو کردن یک دانشجو میخواهم از ایشون و همسرشون شکایت کنم.

ممکنه سوال پیش بیاد که چرا تهدیدت کردند؟

برای این که استاد مدیر گروه تاریخ الزهرا هست و من ازشون برای پایان نامه کمک خواستم و بهشون گفتم انگار تمایل ندارید با من صحبت کنید و از من خوشتون نمیاد ولی من‌ از شما خوشم میاد و دوست دارم که با شما پیش ببرم پایان نامه رو

به موجب همین امر به بنده انگ پیامک های ازاردهنده و مستهجن زدند.

بقیه مواردی که استاد مرتکب آن ها شده را به هیچ عنوان در اینجا و نه در دادگاه ذکر خواهم کرد. چون ایشون تا حدودی حق داشتن به گردن من و نمیتوانم‌‌نمکدان بشکنم.

این پست صرفا بدین منظور منتشر شده که بدونند من از حق و آبروم نمیگذرم.

نوشته شده در Sat 10 Aug 2024ساعت 3:28 توسط آن شرلی|

برای اولین بار بود که برگه امتحانمو خالی دادم. دستم به نوشتن نمیرفت. میتونستم بنویسم ولی ننوشتم. اضطراب بچه های کلاس برام خیلی خنده دار بود. که چی؟ برای کدوم آینده، برای کدوم موقعیت استثنایی باید اینجوری استرس داشته باشم. هنوز اینقدر خر نشدم که برای درس استرس بگیرم، خیلی موقعیت ها هست که باید براش استرس بگیرم.

نوشته شده در Mon 13 May 2024ساعت 15:21 توسط آن شرلی|


آخرين مطالب
» Sat 28 Jun 2025">اون چیزی ‌‌که قلب میگه پارت ۶
» Mon 23 Jun 2025">اون چيزي که قلب میگه پارت ۵
» Tue 17 Jun 2025">چیزی که قلبم میگه پارت چهارم
» Tue 17 Jun 2025">اون چیزی که قلبم میگه پارت 3
» Tue 17 Jun 2025">اون چیزی که قلبم میگه پارت دو
» Tue 17 Jun 2025">چیزی که قلبم میگه پارت ۱
» Sun 11 Aug 2024">افشاگری ۳/الزهرا
» Sat 10 Aug 2024">افشاگری ۲
» Sat 10 Aug 2024">افشاگری/الزهرا
» Mon 13 May 2024">برگه خالی


 Design By : Pichak